هیچ !

ساخت وبلاگ
✏✏✏سالها پیش کتابی خواندم درباره دختری که به همراه خواهرش به یک روستا میرود و برای چند هفته در آنجا زندگی میکند. اتفاقا پسری در روستا به او علاقمند میشود ولی وقتی میفهمد که دختر به زودی روستا را ترک خواهد کرد، افسرده و غمگین نزد دوست صمیمی خود میرود تا کمی سبک شود. این قسمت از داستان را خیلی دوست داشتم. دوست او می گوید : اونا وقتی به این روستا اومدن یه چیزهایی تغییر کرد. اما قراره به زودی برن. و همه چی دوباره به حال اولش بر میگرده. پسر میگوید: نه. همه چی نه. بعضی از ما دیگه اون آدم قبلی نیستیم.... یه چیزایی برای همیشه تغییر کرده. هیچ !...
ما را در سایت هیچ ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : joody-abot بازدید : 59 تاريخ : پنجشنبه 11 اسفند 1401 ساعت: 18:43

تقدیم به همه فروشندگان محترم و با انصافامروز گفتم برم تا بازار خرید کنم و با آقای همسر قرار گذاشتم که فلان ایستگاه مترو (خیام مثلا) همدیگه رو ببینیم و ..... من بعد از سالها سوار مترو شدم هیچ !...
ما را در سایت هیچ ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : joody-abot بازدید : 60 تاريخ : پنجشنبه 11 اسفند 1401 ساعت: 18:43

شراب تلخ می‌خواهم که مردافکن بود زورش که تا یک‌دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش بعبارت دیگر : دلم یه ارامش ابدی میخواد هیچ !...
ما را در سایت هیچ ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : joody-abot بازدید : 60 تاريخ : پنجشنبه 11 اسفند 1401 ساعت: 18:43